ای عزیز رخسار خود پنهان مکن ادر تحیر مانه ام باید کجا جویم تو را ای نسیم خوش من را تو سر گردان مکن آنقدر در می زنم آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی مر غ عشقم بسته ام در دامم هوایی نیستم در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم
ای عزیز رخسار خود پنهان مکن ادر تحیر مانه ام باید کجا جویم تو را
ای نسیم خوش من را تو سر گردان مکن
آنقدر در می زنم آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی مر غ عشقم بسته ام در دامم هوایی نیستم در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم
خوشا موجی تشنه باران سر کش و جوشان که می نالد در غم باران
من همان موجم تو همان باران خوشا برگی تشنه باران سر کش و جوشان ز شوق تو مستم خرابم خراب چو نیلوفر در تو می پیچم بی تو من هیچم به غیر از غم تو گناهی ندارم غمی دیگر نمی خواهم
کجا میگریزم که راهی ندارم رهی دیکر نمی دانم