|
از پنجره نگاه بکن آره اون میاد درسته بی وفاست ولی باید بیاد
میدونه دلم براش بدجوری تنگ شده ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شده
غم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شده
آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر
تو چرا سنگ نشدی میونه این همه سنگ میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگ
آخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه دل من شیدادییه مثل مجنون میمونه
فدای نازش بشم این نازش کشته مارو حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم برو
خدایا این احصاصمو از دلم نگیر ولی خصلت بدو از دل یارم بگیر
آخه گناهم نداره همش تقصیره منه زود دل می بندم زود عاشق میشم اینم میشه
گفت یه جوری گناهه منه
گریه نمی کنم نه این که سنگم گریه غرورم رو بهم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش گریه نمی کنه قدم می زنه
گریه نمی کنم نه این که خوبم نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفاه نیمه ام که یه هو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشانم ولی بی ستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخی ناب و داره
اگه یکی باشه منو بفهمه براش غرورمو
بهم میزنم گریه که سهله
تا آخره دنیا قدم می زنم
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
تو با رون که رفتی شبم زیرو رو شد . یه بغض شکسته رفیق گلوم شد.تو باران که رفتی دل باغچه پجمرد .تمام وجودم توی آینه خط خورد .هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره دلم غصه داره دلم بیقراه .نه شب عاشقانست نه رویا قشنگه دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه یه شب زیر با رون که چشمم به راهه می بینم که کوچه پر نور ماهه
تو ماه منی که تو بارون رسیدی امیدمنی تو شب نامیدی. اینجا جا داره اول از خدا وبعد از پدر و مادر خود سپاس گذاری کنم که مرا اینجا رساندنند عید شما مبارک
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
1) لاله سرخ شهادت
لاله سرخ شهادت تن تبدار من است
چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون پیام شهدای ره دین
لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یکدشت شهید و غم یک دشت اسیر
این همه بار گران بر تن بیمار من است
پای در سلسله ودست به دامان وصال
دشمن از بی خردی در پی آزار من است
دشمنم بسته به زنجیر ولی غافل از آن
که بر انداختن ریشه او کار من است
تا بر انداز یبنیاد ستم می جنگم
اشک من منطق من حربه پیکار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان خدا
گرچه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق
سخت بیمارم و او باز پرستار من است
آنکه در کرببلا بود انیس پدرم
درره شام بلا مونس و غمخوار من است
در کنار شهدا جان مرا باز خرید
عمه ام بعد خداوند نگهدار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد
اشک طفلان زغمش شمع شب تار من است
از غم اصغر و اکبر جگرم می سوزد
آه از این غم که خداوندخبر دار من است
در ره آل عیل عمر مؤید طی شد
شاهد زنده من دفتر اشعار من است
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی ازبرادرش دریافت کرده بود شب عید هنگامی که از اداره بر می گشت متوجه پسر بازیگوشی شد که دور وبر ماشین نو و براقش ایستاده وآن را تحسین می کند
پل نزدیک ماشین که رسید پشر پرسید این ماشین مال شماست آقا؟ پل سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت برادرم به عنوان عیدی به متن داده است پسر با متعجب شد و گفت:یعنی که برادرتان این ماشین را همین جوری بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید به شما داده اشت ؟ اخ جون ای کاش .پل می دانست که پسر چه آرزویی می خواهد بکند او می خواست ای کاش او نیز چنین برادری داشت اما آنچه که پسر گفتسر تا پای پل را به لرزه و تعجب در آورد شما می دانید پسر چه گفت ؟ او گفت:ای کاش من هم چنین برادری بودم پل مات ومبهوت به پسر نگاهی کرد سپس گفت :دوست داری یه گشتی بزنیم ؟ پسر با خوشحالی گفت:اوه بله دوست دارم تازه .
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل رو بر گرداند و با چشمانی که از خوشحالی بق می زد گفت:آقا می شه خواهش کنم بری طرف خونه ما؟
لمس موهات
خواهم که بر زلفت هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست دیوانه دیوانه
خواهم بر ابرویت رویت هر دم کشم دستی ترسم
که مجنون کند بسی مثل کسی چشم نرگست دیوانه دیوانه
یک شب بیا منزل ما حل کن دوصد مشکل من
ای دلبر خوشکل من دردت به جان من شدروح و روانمن شد
خواهم که بر چشمت هر دم کشم سرمه ترسم
پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه
خواهم که بر رویت هر دم زنم بوسه ترسم که نالان کند
بسی مثل کسی چشم نرگست جانانه جانانه
زمستان برف می تکاند از کلاه سفیدش
مادرم روی برف راه میرود
زیر نور ماه
او چه تنهاست
او چه در تنهاترین تنهایی اش شاد است
دوستش دارم
برف می رقصد
برف می داند
حرف های مادرم را
خوشا موجی تشنه توفان سر کش و جوشان که می نا لد ز خود غافل
سپرده دل به دریا ها من همان موجم تو همان توفان
خوشا برگی تشنه باران سر خوش و خندان که می بالد زه خاک و گل سپرده سر به رویا ها
من همان برگم تو همان باران زه شوق تو مستم خرابم خرابم
زه خود در هوایت تهی چون حبابم اگر بی توباشم چو نقشی بر آبم
سراسر بیابان سراپا سرابم چو نیلو فر در نو می پیچم بی تو من هیچم
به غیر از غم تو گناهی ندارم غمی دیگر نمی دانم
کجا می گریزم که راهی ندارم رهی دیگر نمیدانم
زتو ناگذیرم پناهی ندارم که در گاهی بجز این در نمی دانم
فریاد
وا فریادا وافریادا
کارم به یکی تهفه نگار افتاد گر داد من شکسته دادا
ور نه من و دل هر چه با داباد
آخ عشق از عزل هست وتا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت اشکارا آید هر دل که نا عاشق است بد خواهد بود
یارب ز شراب عشق سرمستم کن ای دوست
یکباره به بند عشق پابستش کن ای خدا
در هر چه عشق است تهی دستم کن در عشق خودت نیست کن و هستم کن
ای سجده گه اهل وفا ابرویت وی قبله ی جان حق پرستان کو یت
هر سو که کنم ه جا که روم باشد به خدا دلم سویت
خدای دل ما
با سلام
من رضا هستم امیدوارم برای شما ها این دست نو شته ها مفید با شه
و به دلتان بشینه ودر هر چه پیشرفت این وب میتونید مرا با ایمیل ها تون
یاری کنید
دو دو ست عزیز و گرامی برایم ایمیل فرستادند
ازاین دو گرامی متشکرم
وقتی این ایمیل از طر ف ایشون به من رسید خوندمش
شوق بیشتری برای پیشرفت این وب به من دست داد
ای عزیز رخسار خود پنهان مکن ادر تحیر مانه ام باید کجا جویم تو را ای نسیم خوش من را تو سر گردان مکن آنقدر در می زنم آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی مر غ عشقم بسته ام در دامم هوایی نیستم در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم
ای عزیز رخسار خود پنهان مکن ادر تحیر مانه ام باید کجا جویم تو را
ای نسیم خوش من را تو سر گردان مکن
آنقدر در می زنم آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی مر غ عشقم بسته ام در دامم هوایی نیستم در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم
خوشا موجی تشنه باران سر کش و جوشان که می نالد در غم باران
من همان موجم تو همان باران خوشا برگی تشنه باران سر کش و جوشان ز شوق تو مستم خرابم خراب چو نیلوفر در تو می پیچم بی تو من هیچم به غیر از غم تو گناهی ندارم غمی دیگر نمی خواهم
کجا میگریزم که راهی ندارم رهی دیکر نمی دانم