-
بیاموز به چشم خود ..
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 01:55
بیاموز به چشم خود .. بیاموز به چشم خود .. .. هر کسی ارزش دیدن ندارد
-
اون که یه روز بی خبر قید همه دنیا مو زد
شنبه 19 آذرماه سال 1390 01:26
اون که یه روز بی خبر قید همه دنیا مو زد گمشده ی قصه ی من به صبح فردا نرسید تشنه ی یک قطره ی به موج دریا نرسید رفت که رفت حتی منو صدا نکرد رفت که رفت حتی منو نگاه نکرد اون که یه روز بی خبر قید همه دنیا مو زد قید تمام خاطرات تمام لحظه ها رو زد مثل یه پرنده تو هوا یکباره پر کشید و رفت با همه ی دلدادگی به عشق من خندید و...
-
نه ... نمیشه
جمعه 18 آذرماه سال 1390 00:47
نه ... نمیشه نه ... نمیشه اینجادیگه آخر خط با تو بودنه میدونم میدونی به هر کی توی این راه پی منو بگیری بدون که اون که رفت نمیاد ای یار بامن نمون بامن نمون که ما ته قصه نمیرسیم به هم نه نمون بزار تموم جاده رو با خیال تو برم نه نمون بامن اگه دلت با منه نگو برو نگو بدون من بمون منو ببخش اگه دلم تو رو دید اگه دلم از تو...
-
نخند..
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 13:21
نخندو با خنده هات باز منو دلخور نکن نگو دلت با منه دیگه تظاهر نکن ببین ازت بریدم خسته ام از دو رویی از تو برام چی مونده بجز بی ابرویی بهم بگو از عشق تصور تو چیه بی وفایی از سر تا پای تو میریزه وقتی پیش منی چشات حریص کیه تصورت از عشق چه نفرت انگیزه
-
۹ محرم
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 02:28
فرا رسیدن تاسوعای حسینی بر تمام شیعیان پیرو امام حسین علیه السلام تسلیت باد
-
موضوع:نامه ای به خدا
شنبه 12 آذرماه سال 1390 14:36
موضوع:نامه ای به خدا این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دوروبر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای...
-
غم ...
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 01:51
ندیدنت یه غمیه ... حضورتم یه غم دیگه.... گذشتن از غرور و ... غرورتم یه غم دیگه ...
-
آیا میدانید؟
جمعه 20 آبانماه سال 1390 01:16
70% فقرای جهان را زنان تشکیل میدهند.
-
..... دستام
جمعه 13 آبانماه سال 1390 23:43
بی تو با تو بودن شده شب و روزم خیلی جات خالیه هنوزم تویی تو حرفام تویی تو نفسام اما جای دستات خالیه تو دستام
-
تسلیت
جمعه 13 آبانماه سال 1390 02:26
شهادت امام محمد باقر علیه السلام پنجمین جانشین پیامبر بر شیعیان تسلیت باد
-
تو
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 01:06
نجوایی از سوی تو ، نگاهی کوتاه از تو ، لبخندی بر لبان زیبایت ، و من خود را غرق در عشق دیدم .
-
تسلیت
جمعه 6 آبانماه سال 1390 00:26
شهادت امام محمد باقر علیه السلام را بر شما تسلیت عرض می نمایم
-
تسلیت
جمعه 29 مهرماه سال 1390 23:54
تسلیت شهادت امام جعفر صادق علیه السلام برهمه ی شیعیان تسلیت باد
-
خلوت دل
جمعه 29 مهرماه سال 1390 23:52
خدایا من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست
-
بوسه باد
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 22:52
بوسه باد خزونی با هزار نامهربونی زیر برگ و باد و بارون میگی طعمه خزونی برگ سبز و تر و تازه رنگ سبز شو می بازه قرق بوسه های باد و وحشت روزهای تازه می کنه دل از درختا میشه اواره ی کوچه کوچه ای که یادگار روزای رفته و پوچه میشینه گوشه ی کوچه چشم به اسمون میدوزه میکنه یاد گذشته دلش از غصه میسوزه یاد روزهایی که کوچه زیر...
-
دار و ندارم ...
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 14:04
از ادما دلم گرفت واسه همیشه میخوام دعا کنم اما نمیشه حتی خدام دیگه جوابمو نمیده ! خدا جون کاری بکن نگو نمیشه بهم نگو گناه من واسه کی بوده نگو که اشتباه من واسه چی بوده دوستش داشتم دوسش داشتم با دل خستم بدون اون نمیتونم من خیلی تنهام چه کردن ادما با روزگارم چه کردن با خودم دار و ندارم اگه دنیا میخواست تنها بمونی...
-
گل مریم
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 12:22
گل مریم سر را تو پرپر کردم ندانستم قسمهایت باور کردم به یادت بیادم امد آن شب در سکوت صحرا تو بودی من و مهتاب و عطر و گل ها رها بود ز غمها دل ما رفتی و شد فنا آِن رویا در دلم شد بی تو هنگامه بر پا در انتظارت عمرم هدر شد نفرین بر این دنیا
-
واسم مهم نیست ...
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 01:35
دل من خسته شده مرغ پر بسته شده دلم صد پاره شده بی تو اواره شده هر روز به یه جرمی سوزوندیش میگی همینیه که هستی نمیشه از تو رد بشم بد جوری وابسته شدم واست مهم نبود که بودم حق من این نبود که تو حالا بهم بگی برو منی که عاشق تو بودم خسته شدم از این همه نیرنگ تو فقط برو هر چی که دارم مال تو خسته شدم از این همه در به دری...
-
رفتی...
جمعه 15 مهرماه سال 1390 00:30
رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم بی تو من اسیر دست آرزو های محالم یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
-
دروغ نگو..
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 01:32
دروغ نگو من بچه نیستم دیگه .... بازیم نده بازیچه نیستم دیگه... دیگه بهم نگو عشق تو راسته ... که دلت عاشقه برام هلاکه... باهام نمون حرفامو باوربکن... زندگی مو از این سیاهتر نکن...
-
کدومو باور بکنم؟
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 23:59
بمن بگو دروغا تو ... یا که اون قسم هاتو .. اون خنده ها و دلبری... یا وعده های سرسری ... کدومو باور بکنم... موندم منو ناباوری...
-
وقتی بارون ...
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 14:31
صبح دیدم... صبح دیدم خورشید ... تو گوش ابر هامی خونه... که فقط به خونه ی ما... به هوای تو میاد.... میدونم که تو شهر ما... فقط برای تو میاد...
-
چرا!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 00:51
خاک بی حاصل بارون خورده... غنچه وا نشده پژمرده .... گل از ادم و عالم رونده.... تو رو چی از عاشقی ترسونده... چرا از نگاه من بیزاری ..... تو که هستیمو تو دستات داری ؟!!!... چرا از عاشقی حیرونی چرا؟!! چرا قدرم ونمیدونی چرا؟!!
-
حرف آخر
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 00:19
برام هیچ حسی ..بهتر از این نیست... کنار تو بودن .. خود ارامشه .... منو از این قفس .. رها نمیکنی .... کنارمی ... به من .. نگاه.. ....!!!!! نمیکنی !!!!!
-
....
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 01:37
امشب حرفی برای نوشتن ندارم ....
-
امتحان پایان ترم
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 00:28
امتحان پایان ترم چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است . بنابراین تصمیم گرفتند استاد...
-
یکی از بستگان خدا
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 00:43
یکی از بستگان خدا شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی . پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد . در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با...
-
شاهزاده خوش بخت
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 00:43
شاهزاده خوش بخت روزی روزگاری درزمان های بسیارقدیم درشهری دور در بالای تپه ای بلند مجسمه ای بود . لباس مجسمه از تکه های طلا بود و به جای چشمهای آن، دو دانه زمرد بزرگ کار گذاشته بودند روی دسته شمشیرش هم یک یاقوت درشت می درخشید . شبی ازشبهای اوایل زمستان پرستویی که از دوستانش عقب مانده بود خسته و مانده به آن شهر رسید ....
-
پایان نامه خرگوش
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 00:25
پایان نامه خرگوش یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود . در همین حین، یک روباه او را دید . روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟ خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم . روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟ خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم...
-
به اندازه فاصله زانو تا زمین
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 00:32
به اندازه فاصله زانو تا زمین روزی دو مرد جوان نزد شیوانا آمدند و از او پرسیدند : " فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟ " شیوانا اندکی تامل کرد و گفت : " فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است !" آن دو مرد جوان گیج و...