ای عزیز رخسار خود پنهان مکن ادر تحیر مانه ام باید کجا جویم تو را ای نسیم خوش من را تو سر گردان مکن آنقدر در می زنم آنقدر در می زنم تا در به رویم وا کنی رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی مر غ عشقم بسته ام در دامم هوایی نیستم در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم