☺   ҉  سبزه به ناز مےآید  ҉    ☺

☺ ҉ سبزه به ناز مےآید ҉ ☺

خواست خدا مے آید......
☺   ҉  سبزه به ناز مےآید  ҉    ☺

☺ ҉ سبزه به ناز مےآید ҉ ☺

خواست خدا مے آید......

گربه و کاسه ی عتیقه:

گربه و کاسه ی عتیقه:

عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده، وارد شد. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای در آن آب می خورد.

فکر کرد؛ اگر قیمت کاسه را بپرسد، رعیت ملتفت مطلب می شود و قیمت گرانی بر آن می نهد. برای همین گفت: "عمو جان! چه گربه ی قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من به فروشی؟"

رعیت گفت: "چند می خری؟" مرد گفت: "یک دلار"

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت: "خیر اش را به بینی"

عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: "عمو جان! این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود، بهتر است کاسه ی آب را هم به من به فروشی" رعیت گفت: "قربان! من به این وسیله تا به حال پانزده گربه فروخته ام. کاسه فروشی نیست."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد