☺   ҉  سبزه به ناز مےآید  ҉    ☺

☺ ҉ سبزه به ناز مےآید ҉ ☺

خواست خدا مے آید......
☺   ҉  سبزه به ناز مےآید  ҉    ☺

☺ ҉ سبزه به ناز مےآید ҉ ☺

خواست خدا مے آید......

تعطیلات شاد:

تعطیلات شاد:

در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت ساله‌ای جلوی ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا می‌گذشت.

همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید. آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت: حالا به خانه برگرد. انشالله که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی. پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به او کرد و پرسید: خانم! شما خدا هستید؟زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم. پسرک گفت: مطمئن بودم با او نسبتی دارید..

تسلیت

 

 

وفات حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه (س ) را به 

 

 

 تمام مسلمانان تسلیت عرض می نمایم

داستان مرد مهربان

داستان مرد مهربان

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند... .

موبایل یکی از آنها زنگ می زند ,مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند.

همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند!

مرد: بله بفرمایید...

زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟

مرد:سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

زن:می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم ...

مرد:چنده؟

زن:شصت هزار دلار!!!

مرد:باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه!!!

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره!!!

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش!

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم.

مرد:خداحافظ عزیزم...

مرد گوشی را قطع میکند. مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!!!

بعد مرد می پرسد: ببخشید این گوشی مال کیه؟!!!

اغلب اوقات بگذارید « حق » با دیگران باشد:

اغلب اوقات بگذارید « حق » با دیگران باشد:

یکی از مهمترین پرسش هایی که می توانید از خودتان بپرسید این است که « آیا می خواهم "حق" با من باشد – یا می خواهم خوشحال باشم؟ » بسیاری اوقات، این دو پرسش یکدیگر را نفی می کنند.

حق به جانب بودن و دفاع از مواضع خود ، مستلزم صرف نیروی ذهنی بسیار زیادی است و اغلب ما را با اشخاصی که در زندگی مان هستند بیگانه می کند. لازمه حق به جانب بودن ما – یا لازمه حق به جانب نبودن اشخاص دیگر – آنها را ترغیب به دفاع می کند و ما را تحت فشار قرار می دهد که به دفاع ادامه دهیم. با وجود این ، بسیاری از ما (گاهی من هم همین طور) مقدار زیادی وقت و نیرو صرف می کنیم تا ثابت کنیم ( یا نشان دهیم ) که حق به جانب ماست – و یا این که دیگران در اشتباه هستند. بسیاری از مردم ، آگاهانه یا ناآگاهانه بر این باورند که تا حدی وظیفه آنهاست که به دیگران نشان دهند که چطور مواضع ، گفتارها و نقطه نظرهای آنها نادرست است و این که در انجام چنین وظیفه ای، شخصی که از اشتباه در می آید به نحوی از آن سپاسگزاری خواهد کرد، یا دست کم چیزی یاد می گیرد: حق به جانب نبودن را!

در این باره فکر کنید. آیاتا به حال شده که کسی شما را از اشتباه درآورد ؟ و آن وقت شما به کسی که تلاش می کرد حق با او باشد گفته اید « از این که نشان دادید من در اشتباهم و حق با شماست خیلی متشکرم . حالا می فهمم ، واقعاً محشرید! » اصلاً کسی را می شناسید که وقتی او را از اشتباه در آوردید یا خود را به قیمت حق به جانب نبودن او ، « حق به جانب » نشان دادید از شما تشکر کرده باشد ( یا حتی با شما موافق بوده باشد )؟ البته که نه. حقیقت این است که همه ما از این که کسی ما را از اشتباه در بیاورد نفرت داریم. همه می خواهیم که دیگران موضع ما را محترم بشمارند و درک کنند . شنونده و شنوا بودن یکی از بزرگترین آرزوهای قلبی انسان است. و آنهایی که گوش کردن را یاد می گیرند عزیزترین و محترم ترین اشخاص هستند. آنهایی که عادت دارند دیگران را اصلاح کرده و از اشتباه در آورند اغلب مورد نفرت واقع می شوند و از آنها دور می شوند.

البته این طور نیست که حق به جانب بودن هیچ وقت درست نباشد – گاهی اوقات واقعاً باید حق به جانب شما باشد یا بخواهید که حق به جانب باشید. شاید برخی مواضع فلسفی مانند وقتی که اظهار نظر یک نژادپرست را می شنوید وجود داشته باشد که      نمی خواهید تغییر عقیده بدهید. در اینجا مهم است که نظرتان را ابراز کنید.

یک راهبرد عالی و عمیق برای آرام تر و با محبت تر شدن این است که تمرین کنیم به دیگران اجازه دهیم از حق به جانب بودن شاد شوند – به آنها فرصت دهیم که بدرخشند. پس ، از اصلاح دیگران دست بردارید. هر چند که ممکن است تغییر این عادت سخت باشد ، ارزش تلاش و تمرین لازم را دارد. وقتی که شخصی می گوید « حقیقتاً احساس می کنم مهم است که... » ، به جای آن که توی حرف او بدوید و بگویید « نه، مهمتر آن است که ... » ، و یا یکی دیگر از صدها نوع جملات اصلاح مکالمه را به کار برید ، فقط بگذارید حرفش را بزند و اجازه دهید که بیان او برتر باشد. در این صورت مردم اطراف شما کمتر تدافعی و بیشتر با محبت خواهند شد. آنها برای شما بیش از آنچه که فکرش را بکنید ارزش قائل خواهند شد، حتی اگر دقیقاً علت آن را ندانند. شما شادی شرکت داشتن و شاهد خوشحالی دیگران بودن را درک خواهید کرد که بسیار بیش از جنگ است. شما به هیچ وجه مجبور نیستید حقایق فلسفی عمیق یا عقاید قلبی خود را فدا کنید، اما از امروز اجازه دهید که بیشتر اوقات « حق »با دیگران باشد.

ایمان واقعی:

ایمان واقعی:

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:

مغازه ام سوخت! اما ایمانم نسوخته است! فردا شروع به کار خواهم کرد.

من نه عاشق بودم

من نه عاشق بودم…و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من …


من خودم بودم و تنهایی و یک حس غریب


من خودم بودم... دستی که صداقت می کاشت…
گر چه در حسرت گندم پوسید…


من خودم بودم ، پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود…
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود…

من نه عاشق بودم…
و نه آلوده به افکار پلید…
من به دنبال نگاهی بودم…
که مرا از پس دیوانگیم می فهمید…

آرزویم این بود…
دور اما چه قشنگ…
که رَوم تا در دروازه ی نور...
تا شوم چیره به شفافی صبح…
به خودم می گفتم
" تا دم پنجره ها راهی نیست "

که به تمام عشق و هوس می ارزید…

مخترع قیچی

لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد

باور های اقا یان نسبت خانم ها

در این مقاله تصور غلط آقایان از کارهایی که فکر می کنند خانم ها دوست دارند، ولی چنین نیست بیان شده است. با مطالعه ی سطور پایین متوجه می شوید که کجای کارتان ایراد دارد. 1. سعی می کنید تمام وقت خود را با او بگذرانید همسر شما میل دارد بعضی مواقع در کنار شما باشد، و بسیار هم برایش لذت بخش است اما اگر شما همیشه بر روی با هم بودن تان پافشاری کرده و سماجت به خرج دهید، خود را به صورت فردی وابسته جلوه داده اید که این نتیجه خوبی به دنبال نخواهد داشت. او احتمالاً انتظار دارد زمانی را در کنار هم به انجام کارهای مورد علاقه تان بپردازید و از وجود یکدیگر لذت ببرید اما نباید خود را به زور در کارهایی که علاقه مند است به تنهایی به آن ها بپردازد وارد کنید. برای مثال همسر شما ممکن است بخواهد به دیدن دوستی از دوستانش به تنهایی برود. 2. می خواهید در نظافت کمک کنید، اما همه چیز را به هم می ریزید گاهی اوقات لطف همسر چنان موثر واقع نمی شود. به عنوان مثال  اگر می خواهید در کارهای خانه و هر کار دیگری به او کمک کنید پیش از هر چیز باید اطمینان حاصل کنید که آن کار  و آن کمک مفید خواهد بود؟ همسر شما میل دارد بعضی مواقع در کنار شما باشد، و بسیار هم برایش لذت بخش است اما اگر شما همیشه بر روی با هم بودن تان پافشاری کرده و سماجت به خرج دهید، خود را به صورت فردی وابسته جلوه داده اید که این نتیجه خوبی به دنبال نخواهد داشت 3. تمام احساسات خود را می گویید خانم ها معمولاً مردان احساساتی را دوست دارند، اما اگر مردی عواطف درونی اش را بیش از اندازه بروز دهد به مزاج خانم ها سازگار نیست. پس بهتر است تعادل را رعایت کنید. 4. بیش از اندازه صادق هستید   شاید صداقت بیش از اندازه گاهی دردسر ساز باشد. به عنوان مثال اگر به همسرتان بگویید که آن قدر هاهم دستپختش خوب نیست شک نکنید که او را ناراحت کرده اید و در مورد شما احساس بدی پیدا می کند. صداقت و راستی در مواردی نظیر خیانت، مسائل مادی و خانوادگی معنا پیدا می کند ما به شما توصیه نمی کنیم دروغ بگویید اصلاً؛ اما همه چیز را هم شاید لازم نباشد بیان کنید. 5. لازم نیست تمام هزینه ها را پرداخت کنید دست و دلبازی خوب است اما به اندازه. اگر همسر شما منبع درآمدی هرچند ناچیز دارد همیشه اصرار نکنید که تمام هزینه های او را شما پرداخت کنید. شاید او لازم دارد کمی روی پای خودش بایستد و یا... 6. بیش از حد به وضع ظاهری خود رسیدگی می کنید صرف مدت طولانی جلوی آینه کار زیاد مناسبی نیست. البته مطمئن شوید که مرتب و تمیز هستید، از ادکلن های خوش بو استفاده کنید اما بهتر است وقت گذاری برای آرایش را کنار بگذارید تا جاذبه شما در نظر خانم ها افزایش یابد. 7. با خانواده و دوستان همسرتان بیش از اندازه صمیمی می شوید   اگر با خانواده و یا دوستان او ملاقات می کنید لازم نیست در برخود خود زیاده روی کنید. او نیازمند کسب اطمینان خاطر از جانب شماست و انتظار دارد که تمام مسائل بین خودتان بدون دخالت هیچ کس از جمله خانواده و یا دوستان حل گردد. صمیمی شدن شما با خانواده و دوستان همسرتان مستلزم گذر زمان است. با آن ها برخوردی دوستانه داشته باشید اما هیچ گاه تا این حد پیش نروید که در همان ماه اول بخواهید مراسم جشن تولد برادرش را برنامه ریزی کنید. 8. پرحرفی می کنید خانم ها از صحبت و مشورت پیرامون مسائل مختلف لذت می برند اما همواره این مطلب را به خاطر بسپارید: به او هم فرصت صحبت کردن بدهید و در طول مکالمه سوالاتی مطرح کنید که او از جواب دادن به آن ها لذت ببرد.

تذکر

1. در خانه تان تاب ببندید. هیچ چیز مفرح تر از داشتن یک تاب در حیاط خانه نیست. دوستان، همسایه ها و حتی غریبه ها ممکن است بیایند و بخواهند با شما بازی کنند. یک روز مادری با دو بچه کوچکش وارد خانه ما شدند. نمی توانستند من را ببینند اما من صدای زن را شنیدم که به بچه هایش می گفت، "نگاه کنید اینجا خانه همان زنی است که تاب دارد. اون خیلی زن باحالیه!" 2. سنت های خودتان را داشته باشید. چرا باید  سبزی پلو با ماهی شب عید کنار همه اعضای خانواده را فقط یکبار در سال بخورید؟ همه همیشه می گویند، "بیشتر از اینها باید دور هم جمع شویم و از این مراسم ها داشته باشیم." ما خودمان سه بار در سال همچنین مراسمی می گیریم و سبزی پلو با ماهی را با همه متعلقاتش که شب عید درست می کنیم، آماده می کنیم و کنار هم جمع می شویم و شبی خوب و خاطره انگیز برای خودمان درست می کنیم. 3. شیرینی ای شکلاتی درست کنید و بی دلیل  آنها را به یک غریبه هدیه کنید. وقتی از منطقه امن خودتان بیرون بروید می توانید ارزشمندترین لحظات زندگی را برای خودتان بسازید. خاطره انگیزترین هدیه همیشه غیر منتظره ترین آنهاست. وقتی یک ظرف شیرینی شکلاتی به کسی هدیه کنید، لبخندی که روی لبهای فرد مقابل می نشیند واقعاً شگفت انگیز است. آنجاست که می توانید کلی با آن غریبه حرف بزنید و بخندید و لحظاتی را بسازید که هیچکدامتان فراموشتان نشود. 4. خودتان را مسخره کنید و بخندید. دفعه بعد که کاری خجالت آور انجام دادید آن را پنهان نکنید. آن را برای دوستان و اعضای خانواده تعریف کنید و با هم دقایقی را بخندید و شاد باشید. 5. بزرگترین و پر سر و صداترین مشوق خود باشید. من نامه ای برای خودم نوشتم و در آن همه خصوصیات و ویژگی های خوبم را یادداشت کردم و توضیح دادم چرا می توانم دوست خیلی خوبی برای هر کسی که دنبال دوست است، باشم. اول خجالت می کشیدم که از خودم تعریف کنم اما اگر خودم خودم را تحسین نکنم چطور می توانم از دیگران انتظار داشته باشم ویژگی های خوب من را ببینند؟ 6. اجازه ندهید آتش نشان زیرتختتان خانه کند. چه می شد “اگرها” را دور بریزید. اگر قرار است ساعت 3 نصفه شب آتش سوزی برایتان اتفاق بیفتد، باید تمرین کنید (مثل تمرین های استفاده از کپسول آتش نشانی که در مدرس انجام می دادیم درحالیکه جایی آتش نگرفته بود). وقتی دچار ترس یا اضطراب می شوید، من همیشه این جمله را به یاد می آورم، "یک نفر باید وقتی بچه بودم این را به من می گفت." این شعار هیچ ارتباطی به ترس من ندارد اما باعث می شود چرخه های نگرانی من متوقف شوند چون قبل ازاینکه بحران پیش بیاید من آن را تمرین کرده ام. 7. کهنه ها را دور بریزید تا جا برای چیزهای جدید داشته باشید. من در یک خانه قدیمی زندگی می کنم. شاید رمانتیک به نظر برسد و البته هم اینطور است اما تازمانیکه بخواهید جایی برای نگه داشتن چیزی پیدا کنید. فقط با داشتن چهار کمد کوچک و نبود انباری هر چیزی جای خودش را دارد. قاعده ای که دنبال می کنم این است که اگر چیز جدیدی بخرم، یک چیز قدیمی را باید دور بیندازم. این فرمولی است که باعث می شود بتوانم زندگیم را متعادل و متوازن نگه دارم چون باعث می شود این سوال را از خودم بپرسم، "واقعاً چه چیزی برایم مهم است؟" 8. شکافهای شخصیتتان را قبول کنید. من فهمیده ام که من کمی عجیب هستم. شخصیت من جنبه های گیج کننده ای دارد و گاهی اوقات می بینم که دلم می خواهد دور بریزمشان. اما بعد یاد این قسمت از یکی از ترانه های لئونارد کوهن می افتم که میگوید، "هر چیزی شکاف هایی دارد که از همانجا نور وارد آن می شود." پس بااینکه ممکن است خیلی ها این جنبه های خاص شخصیت من را شکاف هایی در شخصیم بدانند، آن نوری که از آن شکاف ها واردم می شود باعث می شود فردی خلاق و به نظر خودم جالب باشم. 9. برای یکی یادداشت بگذارید. وقتی کاری کنید که یکی از دوستانتان بفهمد که به او فکر می کرده اید باعث می شود لبخندی روی لبهای او و البته خودتان بیاورد. خیلی وقت ها ایمیل های کوتاهی مثل این به دوستانم می زنم، "دیروز که برای خرید رفته بودم یک بلوز آبی خیلی خوشگل دیدم، من را یاد بلوزی که پارسال برای ناهار بیرون رفته بودیم پوشیده بودی انداخت. آبی خیلی به تو می آید سعی کن بیشتر آبی بپوشی!" شاید وقتی ایمیل را بفرستم احساس عجیبی به من دست بدهد اما نوشتن آنها لبخندی روی لبهایم می آورد و می دانم برای دوستم هم همینطور است. 10. اشکالی ندارد اگر گاهی اوقات قوانین را بشکنید. قانونی که موقع بچگی در خانه ما بود این بود، "اگر کاری را شروع کردی باید تمامش کنی." به خاطر همین بود که همیشه در کتابخانه کتاب های نازک را برای خواندن انتخاب می کردم. اما الان که بزرگ شده ام اگر کتابی را دوست نداشته باشم خیلی راحت دست از خواندن آن بر می دارم. خیلی وقت ها هم کمی از اول کتاب می خوانم، کمی از آخر آن و کمی از وسط.این کتاب متعلق به خودم است چرا نباید اینکار را بکنم؟ هیچ قانونی وجود ندارد. برای این آن کتاب را می خوانم که از آن لذت ببرم پس هر طور که بیشترین لذت را ببرم آنرا می خوانم.

تست هوش

شاید این تست برای شما تکراری باشد , اما ارزش دوباره امتحان کردنش را دارد ..

تست هوش باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط ۵ ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در ۱۰ میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد (آسانی سوالات شما را گول نزند !!!)

۱- بعضی از ماهها ۳۰ روز دارند بعضی ۳۱ روز چند ماه ۲۹ روز دارد؟

۲- اگر دکتر به شما ۳ قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت ۱ قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟

۳- من ساعت ۸ شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که ۹ صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

۴- عدد ۳۰ را به نیم تقسیم کنید وعدد ۱۰ را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

۵- مزرعه داری ۱۷ گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز ۹ تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟

۶- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

۷- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟

۸- اگر ۲ سیب از ۳ سیب بردارین چند سیب دارید؟

۹- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟

۱۰- اگر اتوبوسی را با ۴۳ مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور ۵ مسافر را پیاده کنید و ۷ مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان ۸ مسافر پیاده و ۴ نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از ۱۴ ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح هوش

۷تا و بیشتر دانش اموز دبستان

۶ تا دانش اموز دبیرستان

۵ تا دانشجو

۲-۳ استاد دانشگاه

۱ مدیران ارشد . . . . .

پاسخ تست ها ۱- تمام ماهها حداقل ۲۹ روز را دارند

۲- یک ساعت (شما یک قرص را در ساعت ۱ و دیگری را درساعت ۱/۵ و بعدی را در ساعت ۲ می خورید)

۳- ساعت کوکی نمیتواند شب و روز را تشخیص دهد پس به اولین ساعت ۹ که برسد زنگ میزند که ساعت ۹ شب است

۴- حاصل ۷۰ است ( تقسیم بر نیم معادل ضرب در ۲ است)

۵- او ۹ گوسفند خواهد داشت

۶- کبریت

۷- سفید چون خانه ای که هر چهار دیوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد

۸- همان۲ سیب

۹- هیچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسی)

۱۰- خوب خودتونید دیگه( نام خودتان)

تسلیت

پیشاپیش شهادت امام اول علی علیه السلام  

را به تمامی شیعیان و دوست دارانش تسلیت  

عرض می کنم التماس دعا شب نوزدهم رمضان شب اول قدر

الهی

یگانه تویی همه گریه ها را بهانه تویی

نگارا نگارا تو باغی بهاری دل ساده ام را تو نقش

نگاری شدم چو کلی ز ریشه جدا به من برسان بهار مرا

بهارا بهارا بهانه مگیر ز خاکستر من زبانه نگیر کبیر دلم را

تو باران نوری تو رودی تو دریا تو شوق عبوری جدا ز توامغبار هوا

بخود برسان دوباره مرا

جدا ماندم همچو نی تنها از نیستانها حکایت دل به ناله کنم

غمی دارم همچو مجنون وار از جدایی ها شکایت دل به ناله کنم

چو نی در شکستم صدایم تو هستی تو را می پرستم خدایم توهستی

 

ادامه مطلب ...

زندگی پر از فرصت دست یافتنی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبای کشاورزی بود به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد کشاورز بر اندازش کرد و گفت :پسر جان برو در آن قسمت زمین بایست من سه تا گاو نر را  یک به یک آزاد می کنم  اگر توانستی دم یکی از  سه گاو را بگیری می توانی با دخترم ازدواج کنی مرد جوان در مرتع به انتظار ایستاد  در طویله باز شد بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در عمرش دیده بود به بیرون دوید . فکر کرد ییکی از گاو های بعدی گزینه بهتری است پس کنار ی دوید  و گذاشت گاو از مرتع بگذرد واز در پشتی خارج شود دو باره در طویله باز شد

ادامه مطلب ...

ارزوی برادرانه

یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی ازبرادرش دریافت کرده بود شب عید هنگامی که از اداره بر می گشت متوجه پسر بازیگوشی شد که دور وبر ماشین نو و براقش ایستاده وآن را تحسین می کند

 پل نزدیک  ماشین که رسید پشر پرسید این ماشین مال شماست آقا؟ پل سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت برادرم به عنوان عیدی به متن داده است پسر با متعجب شد و گفت:یعنی که برادرتان این ماشین را همین جوری بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید به شما داده اشت ؟ اخ جون ای کاش .پل می دانست که پسر چه آرزویی می خواهد بکند او می خواست ای کاش او نیز چنین برادری داشت اما آنچه که پسر گفتسر تا پای پل را به لرزه  و تعجب در آورد شما می دانید پسر چه گفت ؟ او گفت:ای کاش من هم چنین برادری بودم پل مات ومبهوت به پسر نگاهی کرد سپس گفت :دوست داری یه گشتی بزنیم ؟  پسر با خوشحالی گفت:اوه بله دوست دارم  تازه .

تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل رو بر گرداند و با چشمانی که از خوشحالی بق می زد گفت:آقا می شه خواهش کنم بری طرف خونه ما؟

پل لبخند زد او خب فهمید پسر چه می خواهد او می خواست به همسایگان نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه بر گشته است .  اما باز در اشتباه بود . پسر گفت:بی زحمت اونجایی که دو پل تا داره نگهدارید.پسر از پله ها بالا  دوید چیزی نگذشت که صدای برگشتن او را شنید اما او دیگر تند و تیز بر نگشت او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل می کرد سپس او را روی پاه پایینی نشاند و به ماشین اشاره کرد و گفت : اوناهاش جیمی میبینی درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم  برادرش عیدی بهش داده یه روزی من هم یک چنین ماشینی به تو هدیه می دهم اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیز های قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو همان طوری که همیشه برایت تعریف می کردم  ببینی .پل ذر حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلویی ماشین نشاند برادر بزرگتر با چشمانی براق از خوشحالی کنار او نشست و سه تایی رهسپار گردشی فراموش نشدنی شدند

 

حال دل من

از پنجره نگاه بکن آره اون میاد               درسته بی وفاست ولی  باید بیاد

 

میدونه دلم براش بدجوری تنگ شده           ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شده

 

غم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده           نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شده

 

آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر              ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر

 

تو چرا سنگ نشدی میونه این همه  سنگ            میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگ

 

آخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه                     دل من شیدادییه مثل مجنون میمونه

 

فدای نازش بشم این نازش کشته مارو                  حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم برو

 

خدایا این احصاصمو از دلم نگیر                     ولی خصلت بدو از دل یارم بگیر

 

آخه گناهم نداره همش تقصیره منه  زود دل می بندم               زود عاشق میشم اینم میشه گفت یه جوری گناهه

ادیب

به نام پروردگار بخشنده مهربان
سپاس پروردگار یگانه یارى رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !
هنگامى که گردآورى کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابى که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابى است که در آغاز روزگار جوانى آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبى که از یارى باطن مایه گرفته است . و در آن مطالبى گنجانده ام ، که هرکسى بدان راغب است و دیدگان از آن لذت مى برند. و شامل است بر گوهرهایى از تفسیر و تاءویل هاى بین و چشمه هاى اخبار و آثار نیکو و حکمت هاى تازه ، که دل ها به نور آنها روشن مى شوند. و کلماتى جامع چون ماههاى تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوى هاى خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام . وارداتى در آن گنجانده ام ، که استخوانهاى پوسیده را زندگى مى بخشد و ابیات نیکویى که از روانى ، همچون شرابى خوشگوار در قدح ها جاى گرفته اند. و حکایات دلنشینى که جانهاى خسته را آرامش مى بخشند. درهاى پراکنده نفیسى که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند.
در لابلاى سخنان گوناگون ، بحث هایى را در یافته ام و ستیزهاى گوناگونى را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام . با ترتیبى شگفت انگیز و پیراستگى زیبایى که پیش از آن ، سابقه نداشته است . پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگرى دست یافتم ، که طبیعت هاى سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان مى دهند. سخنان نیکویى که خاطر غمگین را شاد مى کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهدارى اند و لطیفه هایى که روشن تر از باده صافى اند و پر فروغ تر از روزگار جوانى . اشعارى که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال . پندهایى که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایى نیکوتر گل هاى سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .