تعطیلات شاد:
در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت سالهای جلوی ویترین مغازهای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا میگذشت.
همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید. آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت: حالا به خانه برگرد. انشالله که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی. پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به او کرد و پرسید: خانم! شما خدا هستید؟زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم. پسرک گفت: مطمئن بودم با او نسبتی دارید..
داستان مرد مهربان
تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند... .
موبایل یکی از آنها زنگ می زند ,مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند.
همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند!
مرد: بله بفرمایید...
زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟
مرد:سلام بله باشگاه هستم.
زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟
مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
زن:می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم ...
مرد:چنده؟
زن:شصت هزار دلار!!!
مرد:باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه!!!
زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره!!!
مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش!
زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم.
مرد:خداحافظ عزیزم...
مرد گوشی را قطع میکند. مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!!!
بعد مرد می پرسد: ببخشید این گوشی مال کیه؟!!!
اغلب اوقات بگذارید « حق » با دیگران باشد:
یکی از مهمترین پرسش هایی که می توانید از خودتان بپرسید این است که « آیا می خواهم "حق" با من باشد – یا می خواهم خوشحال باشم؟ » بسیاری اوقات، این دو پرسش یکدیگر را نفی می کنند.
حق به جانب بودن و دفاع از مواضع خود ، مستلزم صرف نیروی ذهنی بسیار زیادی است و اغلب ما را با اشخاصی که در زندگی مان هستند بیگانه می کند. لازمه حق به جانب بودن ما – یا لازمه حق به جانب نبودن اشخاص دیگر – آنها را ترغیب به دفاع می کند و ما را تحت فشار قرار می دهد که به دفاع ادامه دهیم. با وجود این ، بسیاری از ما (گاهی من هم همین طور) مقدار زیادی وقت و نیرو صرف می کنیم تا ثابت کنیم ( یا نشان دهیم ) که حق به جانب ماست – و یا این که دیگران در اشتباه هستند. بسیاری از مردم ، آگاهانه یا ناآگاهانه بر این باورند که تا حدی وظیفه آنهاست که به دیگران نشان دهند که چطور مواضع ، گفتارها و نقطه نظرهای آنها نادرست است و این که در انجام چنین وظیفه ای، شخصی که از اشتباه در می آید به نحوی از آن سپاسگزاری خواهد کرد، یا دست کم چیزی یاد می گیرد: حق به جانب نبودن را!
در این باره فکر کنید. آیاتا به حال شده که کسی شما را از اشتباه درآورد ؟ و آن وقت شما به کسی که تلاش می کرد حق با او باشد گفته اید « از این که نشان دادید من در اشتباهم و حق با شماست خیلی متشکرم . حالا می فهمم ، واقعاً محشرید! » اصلاً کسی را می شناسید که وقتی او را از اشتباه در آوردید یا خود را به قیمت حق به جانب نبودن او ، « حق به جانب » نشان دادید از شما تشکر کرده باشد ( یا حتی با شما موافق بوده باشد )؟ البته که نه. حقیقت این است که همه ما از این که کسی ما را از اشتباه در بیاورد نفرت داریم. همه می خواهیم که دیگران موضع ما را محترم بشمارند و درک کنند . شنونده و شنوا بودن یکی از بزرگترین آرزوهای قلبی انسان است. و آنهایی که گوش کردن را یاد می گیرند عزیزترین و محترم ترین اشخاص هستند. آنهایی که عادت دارند دیگران را اصلاح کرده و از اشتباه در آورند اغلب مورد نفرت واقع می شوند و از آنها دور می شوند.
البته این طور نیست که حق به جانب بودن هیچ وقت درست نباشد – گاهی اوقات واقعاً باید حق به جانب شما باشد یا بخواهید که حق به جانب باشید. شاید برخی مواضع فلسفی مانند وقتی که اظهار نظر یک نژادپرست را می شنوید وجود داشته باشد که نمی خواهید تغییر عقیده بدهید. در اینجا مهم است که نظرتان را ابراز کنید.
یک راهبرد عالی و عمیق برای آرام تر و با محبت تر شدن این است که تمرین کنیم به دیگران اجازه دهیم از حق به جانب بودن شاد شوند – به آنها فرصت دهیم که بدرخشند. پس ، از اصلاح دیگران دست بردارید. هر چند که ممکن است تغییر این عادت سخت باشد ، ارزش تلاش و تمرین لازم را دارد. وقتی که شخصی می گوید « حقیقتاً احساس می کنم مهم است که... » ، به جای آن که توی حرف او بدوید و بگویید « نه، مهمتر آن است که ... » ، و یا یکی دیگر از صدها نوع جملات اصلاح مکالمه را به کار برید ، فقط بگذارید حرفش را بزند و اجازه دهید که بیان او برتر باشد. در این صورت مردم اطراف شما کمتر تدافعی و بیشتر با محبت خواهند شد. آنها برای شما بیش از آنچه که فکرش را بکنید ارزش قائل خواهند شد، حتی اگر دقیقاً علت آن را ندانند. شما شادی شرکت داشتن و شاهد خوشحالی دیگران بودن را درک خواهید کرد که بسیار بیش از جنگ است. شما به هیچ وجه مجبور نیستید حقایق فلسفی عمیق یا عقاید قلبی خود را فدا کنید، اما از امروز اجازه دهید که بیشتر اوقات « حق »با دیگران باشد.
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است .
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت! اما ایمانم نسوخته است! فردا شروع به کار خواهم کرد.
من نه عاشق بودم…و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من …
من خودم بودم و تنهایی و یک حس غریب
من خودم بودم... دستی که صداقت می کاشت…
گر چه در حسرت گندم پوسید…
من خودم بودم ، پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود…
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود…
من نه عاشق بودم…
و نه آلوده به افکار پلید…
من به دنبال نگاهی بودم…
که مرا از پس دیوانگیم می فهمید…
آرزویم این بود…
دور اما چه قشنگ…
که رَوم تا در دروازه ی نور...
تا شوم چیره به شفافی صبح…
به خودم می گفتم
" تا دم پنجره ها راهی نیست "
شاید این تست برای شما تکراری باشد , اما ارزش دوباره امتحان کردنش را دارد ..
تست هوش باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط ۵ ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در ۱۰ میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد (آسانی سوالات شما را گول نزند !!!)
۱- بعضی از ماهها ۳۰ روز دارند بعضی ۳۱ روز چند ماه ۲۹ روز دارد؟
۲- اگر دکتر به شما ۳ قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت ۱ قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟
۳- من ساعت ۸ شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که ۹ صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟
۴- عدد ۳۰ را به نیم تقسیم کنید وعدد ۱۰ را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟
۵- مزرعه داری ۱۷ گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز ۹ تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟
۶- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟
۷- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟
۸- اگر ۲ سیب از ۳ سیب بردارین چند سیب دارید؟
۹- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟
۱۰- اگر اتوبوسی را با ۴۳ مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور ۵ مسافر را پیاده کنید و ۷ مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان ۸ مسافر پیاده و ۴ نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از ۱۴ ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟
ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح هوش
۷تا و بیشتر دانش اموز دبستان
۶ تا دانش اموز دبیرستان
۵ تا دانشجو
۲-۳ استاد دانشگاه
۱ مدیران ارشد . . . . .
پاسخ تست ها ۱- تمام ماهها حداقل ۲۹ روز را دارند
۲- یک ساعت (شما یک قرص را در ساعت ۱ و دیگری را درساعت ۱/۵ و بعدی را در ساعت ۲ می خورید)
۳- ساعت کوکی نمیتواند شب و روز را تشخیص دهد پس به اولین ساعت ۹ که برسد زنگ میزند که ساعت ۹ شب است
۴- حاصل ۷۰ است ( تقسیم بر نیم معادل ضرب در ۲ است)
۵- او ۹ گوسفند خواهد داشت
۶- کبریت
۷- سفید چون خانه ای که هر چهار دیوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد
۸- همان۲ سیب
۹- هیچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسی)
۱۰- خوب خودتونید دیگه( نام خودتان)
پیشاپیش شهادت امام اول علی علیه السلام
را به تمامی شیعیان و دوست دارانش تسلیت
عرض می کنم التماس دعا شب نوزدهم رمضان شب اول قدر
یگانه تویی همه گریه ها را بهانه تویی
نگارا نگارا تو باغی بهاری دل ساده ام را تو نقش
نگاری شدم چو کلی ز ریشه جدا به من برسان بهار مرا
بهارا بهارا بهانه مگیر ز خاکستر من زبانه نگیر کبیر دلم را
تو باران نوری تو رودی تو دریا تو شوق عبوری جدا ز توامغبار هوا
بخود برسان دوباره مرا
جدا ماندم همچو نی تنها از نیستانها حکایت دل به ناله کنم
غمی دارم همچو مجنون وار از جدایی ها شکایت دل به ناله کنم
چو نی در شکستم صدایم تو هستی تو را می پرستم خدایم توهستی
ادامه مطلب ...
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبای کشاورزی بود به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد کشاورز بر اندازش کرد و گفت :پسر جان برو در آن قسمت زمین بایست من سه تا گاو نر را یک به یک آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از سه گاو را بگیری می توانی با دخترم ازدواج کنی مرد جوان در مرتع به انتظار ایستاد در طویله باز شد بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در عمرش دیده بود به بیرون دوید . فکر کرد ییکی از گاو های بعدی گزینه بهتری است پس کنار ی دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذرد واز در پشتی خارج شود دو باره در طویله باز شد
ادامه مطلب ...یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی ازبرادرش دریافت کرده بود شب عید هنگامی که از اداره بر می گشت متوجه پسر بازیگوشی شد که دور وبر ماشین نو و براقش ایستاده وآن را تحسین می کند
پل نزدیک ماشین که رسید پشر پرسید این ماشین مال شماست آقا؟ پل سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت برادرم به عنوان عیدی به متن داده است پسر با متعجب شد و گفت:یعنی که برادرتان این ماشین را همین جوری بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید به شما داده اشت ؟ اخ جون ای کاش .پل می دانست که پسر چه آرزویی می خواهد بکند او می خواست ای کاش او نیز چنین برادری داشت اما آنچه که پسر گفتسر تا پای پل را به لرزه و تعجب در آورد شما می دانید پسر چه گفت ؟ او گفت:ای کاش من هم چنین برادری بودم پل مات ومبهوت به پسر نگاهی کرد سپس گفت :دوست داری یه گشتی بزنیم ؟ پسر با خوشحالی گفت:اوه بله دوست دارم تازه .
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل رو بر گرداند و با چشمانی که از خوشحالی بق می زد گفت:آقا می شه خواهش کنم بری طرف خونه ما؟
پل لبخند زد او خب فهمید پسر چه می خواهد او می خواست به همسایگان نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه بر گشته است . اما باز در اشتباه بود . پسر گفت:بی زحمت اونجایی که دو پل تا داره نگهدارید.پسر از پله ها بالا دوید چیزی نگذشت که صدای برگشتن او را شنید اما او دیگر تند و تیز بر نگشت او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل می کرد سپس او را روی پاه پایینی نشاند و به ماشین اشاره کرد و گفت : اوناهاش جیمی میبینی درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم برادرش عیدی بهش داده یه روزی من هم یک چنین ماشینی به تو هدیه می دهم اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیز های قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو همان طوری که همیشه برایت تعریف می کردم ببینی .پل ذر حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلویی ماشین نشاند برادر بزرگتر با چشمانی براق از خوشحالی کنار او نشست و سه تایی رهسپار گردشی فراموش نشدنی شدند
از پنجره نگاه بکن آره اون میاد درسته بی وفاست ولی باید بیاد
میدونه دلم براش بدجوری تنگ شده ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شده
غم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شده
آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر
تو چرا سنگ نشدی میونه این همه سنگ میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگ
آخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه دل من شیدادییه مثل مجنون میمونه
فدای نازش بشم این نازش کشته مارو حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم برو
خدایا این احصاصمو از دلم نگیر ولی خصلت بدو از دل یارم بگیر
آخه گناهم نداره همش تقصیره منه زود دل می بندم زود عاشق میشم اینم میشه گفت یه جوری گناهه
به نام پروردگار بخشنده مهربان
سپاس پروردگار یگانه یارى رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !
هنگامى که گردآورى کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابى که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابى است که در آغاز روزگار جوانى آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبى که از یارى باطن مایه گرفته است . و در آن مطالبى گنجانده ام ، که هرکسى بدان راغب است و دیدگان از آن لذت مى برند. و شامل است بر گوهرهایى از تفسیر و تاءویل هاى بین و چشمه هاى اخبار و آثار نیکو و حکمت هاى تازه ، که دل ها به نور آنها روشن مى شوند. و کلماتى جامع چون ماههاى تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوى هاى خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام . وارداتى در آن گنجانده ام ، که استخوانهاى پوسیده را زندگى مى بخشد و ابیات نیکویى که از روانى ، همچون شرابى خوشگوار در قدح ها جاى گرفته اند. و حکایات دلنشینى که جانهاى خسته را آرامش مى بخشند. درهاى پراکنده نفیسى که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند.
در لابلاى سخنان گوناگون ، بحث هایى را در یافته ام و ستیزهاى گوناگونى را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام . با ترتیبى شگفت انگیز و پیراستگى زیبایى که پیش از آن ، سابقه نداشته است . پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگرى دست یافتم ، که طبیعت هاى سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان مى دهند. سخنان نیکویى که خاطر غمگین را شاد مى کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهدارى اند و لطیفه هایى که روشن تر از باده صافى اند و پر فروغ تر از روزگار جوانى . اشعارى که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال . پندهایى که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایى نیکوتر گل هاى سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .